-
یه شب با یه عروسی
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 16:35
دیروز و امروز امتحان داشتم. اولی سبز رنگ بود اما امان از دومی!! دیشب عروسی دعوت داشتیم. فکر کنین عروسی تو شب امتحان!! اونم چی، وقتی که چند صفحه نخونده داشته باشی!! خلاصه که نصفی از تست ها رو شانسکی جواب دادم!! حالا از عروسی دیشب براتون بگم!! از هر دو طرف دعوت داشتیم. از طرف خانواده عروس که کارت دعوت و برده بودن برای...
-
دلم گاهی وقتا پر می کشه!
شنبه 5 مردادماه سال 1387 13:28
دیروز یکی از دوستای همکلاسیم بهم زنگ زد. می خواست ازم خداحافظی کنه که برن به یه سفر خیلی خوب و دوست داشتنی. مکه! سرزمین خوبی ها! مدینه شهر پیامبر(ص) امروز حرکت کردن. البته از خیلی وقت پیش می گفت می خوان با خانواده برن اما دیروز که زنگ زد ازم خداحافظی کنه یه غم بزرگ رو دلم نشست. منم دلم گاهی وقتا پر می کشه...دلم می...
-
داستان دخترک و پیرمرد
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 00:25
این داستان و از وبلاگ قبلی عارفه برداشتم که الان دیگه اون وبلاگ به روز نمی شه!. از این داستانش فوق العاده خوشم اومد منم نوشتمش اینجا...البته ازش مجوزهای لازم رو گرفتم!!! ... فاصله ی دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبه روی یک ابنمای سنگی. پیرمرد از دخترک پرسید: -غمگینی؟ -نه. -مطمئنی؟ -نه -چرا گریه می...
-
این روزهای شلوغ
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 15:56
این روزا از هر طرف داره برامون مهمون می آد...همه اشون هم برامون عزیز هستن... راستی یه سوال.. می گن مهمون حبیب خداست یا عزیز خدا؟ فعلا تو خونه بر سر این دو تا بحثه!!
-
باران
دوشنبه 31 تیرماه سال 1387 00:35
دلم باران می خواهد انگار...
-
تولد حضرت علی (ع)/ای قارچ بلا گرفته!/یه خاطره افتضاح
چهارشنبه 26 تیرماه سال 1387 17:38
*تولد حضرت علی (ع) و روز پدر مبارک* ... ای قارچ بلا گرفته! یکی دو هفته پیش داشتم ظرف های ناهار رو می شستم مامان هم داشت یخچال و مرتب می کرد...یه هو دیدم یه چیزی مثل گلوله از زیر پام رد شد. ۶ متر پریدم هوا یه جیغ کوچولو کشیدم!!! آخه فکر کردم مارمولکه یا موشه!!! یه دفعه مامانم بهم خندید. دقیق که شدم دیدم یه دونه قارچ از...
-
غیبت صغری یا کبری؟
سهشنبه 25 تیرماه سال 1387 00:57
یه سلام بلند بالا برای همه بعد از این همه مدت که نبودم! تو این مدت اصلا نشد بیام اینجا و به لطف دوستان پاسخ بدم...به هر حال یه تشکر ویژه دارم از همه اونایی که به من لطف داشتن و فراموشم نکردن. خدا رو هزار مرتبه شکر می کنم...چرا که فکر می کردم یکی دو تا از درسایی که می افتم پاس شدم...واقعا حس اینکه سر کلاس تکراری بشینم...
-
تولد بانوی یاس ها
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 19:55
*تولد بانوی یاس ها حضرت فاطمه(س) بر همه به خصوص مادران و زنان بزرگ ایرانی مبارک* دلم نیومد تو این روز عزیز آپ نکنم...برای همین هم اومدم این عید بزرگ و به همه مادران عزیز به خصوص مادر گل خودم تبریک بگم. انشاءالله که همیشه سایه همه مادران بر سر فرزندانشون باشه. مادرم! زندگی بدون لبخند تو زیبا نیست. آرزو دارم همیشه گل...
-
علت غیبت/بازی وبلاگی
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 21:30
سلااااااااااام به همه دوستای خوب و گلم دخترا نمی دونید که تو این مدت که نبودم چه قدر دلم براتون تنگ شده بود...دو هفته کم نیستا...کامپیوترم ویندوزش قاطی کرده بود منم که فرصتی نداشتم ببرم درستش کنم...از دست این امتحانات منفور که حالا حالا ها هم ادامه داره...خلاصه این داداش ما کامپیوتر و برد شرکت کامپیوتری و درستش...
-
دلنوشته های حضرت علی(ع) در فراق فاطمه(س)
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 16:18
شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه(س) تسلیت باد. به ستاره ها می گویم جامه ی سیاه بپوشند و ماه را در میان آنها می نشانم تا از شبهای کبود تو بگویم. می دانم جبرئیل نیزاز مرثیه ی تو خواهد گریست و هفت ستون افلاک نیز به لرزه خواهد افتاد.شکوه ،شکوه از دستهای پلیدی که نگذاشتند کویرهای سوخته را با شاخه های ترد یاس زیبا کنی و لبخند...
-
تولدم!
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 12:11
۲۲ سال پیش در چنین روزی... ... امروز روز تکرار من است و چه زود تکرار می شود لحظه های اردیبهشتیه من! ...تولدم مبارک...! ... تابستان ۸۶ رفتیم تخت جمشید. از این به بعد هر پستی که خواستم عکسی رو بذارم از عکس هایی که تو تخت جمشید گرفتم استفاده می کنم. هر پست ۳ یا ۴ عکس!...تا وقتی که عکس های مربوطه تموم بشن. این برنامه از...
-
سفرنامه بندر عباس
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 17:19
پنج شنبه ۱۲ اردیبهشت بندر عباس بودیم. مراسم عقد دختر عمه جانم بود. بعد مراسم که زود هم تموم شد تصمیم گرفتیم که بریم گردشی تو شهر داشته باشیم. مقصدمون ساحل دریا بود که دقیقا رو به روی بازار ماهی فروشان قرار داشت. ولی بعد از گذشت چند لحظه از اومدنمون به این قسمت پشیمون شدیم چون به قدری بوی بد ماهی گندیده می اومد که...
-
من و خیاطی
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 13:43
تصمیم گرفتم هنر خیاطی رو یاد بگیرم. همیشه از این هنر بدم می اومد ولی حالا یه هو تصمیمم عوض شد و می خوام که خیاط بشم! قضیه اش مفصله و از اینکه بخوام زیاده گویی کنم خوشم نمی آد و از حوصله شما هم شاید خارج باشه. واسه همین فعلا تا همینجا رو داشته باشید تا بعد ببینم چی پیش می آد.
-
امید به بخشش
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 23:26
شخصی را به جهنم می بردند. در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟ پروردگار فرمود: او چند بار به عقب نگاه کرد. او امید به بخشش داشت!
-
امروز را زندگی کنیم!/اس ام اس هایی برای عید نوروز
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 18:29
آیا می دانید که دو روز از زندگی در دست ما نیست؟ یکی دیروز و دیگری فردا! ما فقط می توانیم امروز را زندگی نماییم امروز می توان: عشق ورزید... آرزو نمود... تلاش کرد... و بیش از همه...لذت برد. روزتان پیروز! ... اس ام اس های جالب برای سال جدید: آسمان را می خواهم برای عبور، جاده باریک است! ماه را می خواهم برای نور، راه تاریک...
-
نوروز به فرموده امام صادق(ع)
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 10:03
اینم از آپ عید نوروز. عیدتون مبارک و امیدوارم سال خوبی رو در کنار خانواده داشته باشید و همینطور آغاز هفته وحدت رو به همه مسلمانان تبریک می گم. متنی در رابطه با نوروز به فرموده امام صادق(ع) که خیلی جالبه حتما بخونید. بفرمایید! ... یکی از یاران امام صادق(ع) به نام معلا می گوید عید نوروز رفتم خدمت حضرت. فرمودند آیا می...
-
اتاق من و داداش
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 21:56
بی نظم ترین اتاق خونه اتاق ماست! البته من خودم خیلی سعی می کنم تمیز باشم و در واقع از ریخت و پاش و کثیفی نفرت دارم اما امان از دست داداشم!من و داداشم اتاقمون یکیه!از من کوچیکتره و به دلیل کمبود اتاق مجبور شدیم که یک اتاق و اختیار کنیم.من شلخته تر از اون تو دنیا ندیدم.هر روز مجبور می شم چندین نوبت ریخت و پاش های جناب...
-
حواس پرتی های من/هنوز کوچولو هستم!
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 12:52
امروز صبحی که یکی از کلاسامون تموم شد همگی بلند شدیم که بریم بیرون.من و دوست جونم کنار در ایستاده بودیم تا اون یکی دوستمون هم بیاد بیرون که دیدم همینجور که می خندید اومد طرفمون.دیدم کیف منم دستشه!.ای دل غافل! کیفم و فراموش کرده بودم من خیلی حواس پرتم و این مورد تو جمع دوستانم بیشتر نمود پیدا می کنه!تو راه همش دوستام...
-
روز اول هفته با ورزش و نرمش!/داریم می ریم اردو!
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 12:18
خیلی وقته آپ نکردم.خودم هم دیگه داشت از این پست تکراری حوصله ام سر می رفت! حالا هم اومدم که هر چی به ذهنم رسید بنویسم.هر چی! بهترین روز هفته به نظر من شنبه است! آخه اول هفته ها آدم با یه انرژی خاصی می تونه کاراش و شروع کنه و من امروز و با انرژی شروع کردم.آخه این ترم صبح ساعت ۸:۳۰ تربیت بدنی ۲ گرفتم.فکر کن اول هفته با...
-
بوی بهار
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 23:11
می شنوی؟بوی بهار می آد.بوی خوب نو شدن.اسفند ماه که می آد همه خود به خود یه جورایی به تکاپو می افتن.یکی تو ذهنش این تکاپو شروع می شه و یکی در عملش.عده ای شروع می کنن به خرید کردن و خانه تکانی و ... در واقع حس اومدن سال جدید و به وضوح می تونید تو صورتش و اعمالش ببینید. و عده ای هم تو ذهنشون به تجزیه و تحلیل می پردازن که...
-
یه سه راهی عجیب!
یکشنبه 28 بهمنماه سال 1386 15:54
چند وقت پیش همراه دوست جونم رفته بودم بیرون برای تکمیل تحقیق برای یکی از استادان.موقع برگشت سه تا پسر بچه جلومون سبز شدن که هر کدومشون یه بسته آدامس داشتن و می خواستن که ازشون خرید کنیم.اتفاقا چون من از اون آدماس ها که طعم موز هم داره دوست دارم خواستم بخرم.حالا از کدومشون؟تو سه راهی گیر کردم.منم که نمی خواستم دل هیچ...
-
بی حوصلگی
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 22:23
از این بی حوصلگی دارم کلافه می شم.خدا کنه زودتر این چند روز باقی مونده هم بگذره و بریم سر کلاس تا از بی حوصلگی در بیام.واقعا از اینکه بعد از اتمام تحصیلاتم بخوام تو خونه بمونم دیوانه می شم.امیدوارم مشکل بی کاری زودتر حل بشه تا وقتی مدرکم و گرفتم بتونم واسه خودم کاری دست و پا کنم. اما یه ضرب و المثلی رو شنیدی که می گن...
-
قرآن خوندن من
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 14:03
شما تا به حال قرآن و از آخر خوندید و بیایید اول؟!!ولی من همچین کاری کردم!!راستش این قرآن خوندن من قضیه داره!من یه قرآن زیپی کوچولو دارم که نوشته هاش تقریبا ریزه و همین باعث می شه که تو خوندن با مشکل مواجه شم.منم چند روز قبل از ماه مبارک رمضان به همراه دوستم جونم رفتیم که قرآن بزرگ بخرم.تو ماه مبارک که نتونستم قرآن و...
-
هات شکلات
شنبه 20 بهمنماه سال 1386 16:27
الان دلم یک هات شکلات خوشمزه می خواد!...
-
نمی گویم خدایا چرا من!
پنجشنبه 18 بهمنماه سال 1386 22:15
آرتور اشی (Arthur Ashe) قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خون آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال ۱۹۸۳ دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: «چرا خدا تو را برای چنین بیماری دردناکی انتخاب کرد؟» آرتور در پاسخش...
-
کجاست آن سرپناه گرم
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 23:13
دلم برای اونایی که تو این شب های سرد زمستونی جایی رو به عنوان سر پناه ندارن می سوزه! البته کسی نمی دونه ولی شاید زندگی در نظر اونا زیبا تر از دید کسی باشه که توی اتاق شخصی خودش با تمام امکانات روز زندگی می کنه!
-
نکته مهم
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 16:28
مردی در اتومبیل گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد. پسرک گریان با تلاش...
-
شیر یا خط/بهترین خبر/عاشقان واقعی خدا
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 19:17
جنگ عظیمی بین دو کشور در گرفته بود.ماه ها از شروع جنگ می گذشت و جنگ کماکان ادامه داشت.سربازان دو طرف خسته شده بودند.فرمانده یکی از دو کشور با طرحی اساسی قصد حمله بزرگی به دشمن داشت و آن طرح با چنان دقت و درایتی ریخته شده بود که فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان کامل داشت ولی سربازان خسته، دو دل بودند. فرمانده سربازان...
-
اولین باش/عروسک کوکی/زشتی و زیبایی/اشک اجاره ای
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 10:51
اولین کسی باش که می خندد. وقتی دلیلی برای خندیدن نمی بینی،همان زمانی است که بیشترین نیاز به خندیدن است. اولین کسی باش که می بخشد.افکار منفی گذشته را برای همیشه کنار بگذار. اولین کسی باش که کاری را انجام می دهد.هر چه زودتر اقدام کنی، کارهای بیشتری می توانی انجام دهی. اولین کسی باش که تشکر می کند.برخورد حق شناسانه،...
-
می خواهی چه کاره شوی؟
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 15:15
چند هفته قبل یک لحظه عمیق الهام بخش را تجربه کردم.مشغول تمیز کردن یکی از بچه ها بودم که آلیسا دختر پنج ساله مان آمد و روی تخت کنارم نشست. ــ مامانی وقتی بزرگ شدی می خوایی چی بشی؟ فکر کردم این یک جور بازی با رویاست، و برای اینکه در بازیش شرکت کرده باشم گفتم:فکر کنم وقتی بزرگ شدم مامانی بشم. ــ تو نمی تونی مامانی بشی...