دلنوشته های حضرت علی(ع) در فراق فاطمه(س)

شهادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه(س) تسلیت باد.

 به ستاره ها می گویم جامه ی سیاه بپوشند و ماه را در میان آنها می نشانم تا از شبهای کبود تو بگویم. می دانم جبرئیل نیزاز مرثیه ی تو خواهد گریست و هفت ستون افلاک نیز به لرزه خواهد افتاد.شکوه ،شکوه از دستهای پلیدی که نگذاشتند کویرهای سوخته را با شاخه های ترد یاس زیبا کنی و لبخند بهشتی تو نیم کره های سرد زمین را در بر بگیرد. ای بانوی خانه ی خسته ی  من !آنهایی که آفتاب قلب تو را ندیدند، آنهایی که نخواستنددرخشش حرف های تو را ببینند، از دایره ی وجدان و انصاف بیرون ایستاده اند. آنها شمشیرهای شکسته و زنگار گرفته ای بودند که به کار بازی کودکان نیز نمی آمدند. چه قدر به خاطر من تو را آزردند و تو لب فرو بستی و جز به روح رسول الله "ص" نبردی. نیمه شبها وقتی از گفتگو با چاه به خانه باز می گشتم نگاه مهربان تو به من آرامش می بخشید. با خود می گفتم خدا مهربانتر از فاطمه آفریده است؟ من نمی خواستم اشک هایم را ببینی، همانگونه که تو کبودی بازویت ـ جای گستاخ ترین تازیانه ی عالم ـ را از من پنهان کردی. تو نمی خواستی پر کاهی به رنج هایم بیافزایی. ای کوثر بی انتها ! هیچ کس به اندازه ی من تو را نمی شناسد . این بی وفایان که از شاخه ها ی خشکیده ی نخلستان هم کمتر بودند، مگر بارها به چشم خویش تو را بر زانوی پیامبر "ص" ندیده بودند؟ مگر بوسه ی مکرر پیامبر"ص" را بر لبان تو شاهد نبودند؟ آن شب که من و اسما تو را با ترانه های آبی غسل می دادیم فرشته ها یکریز اشک می ریختند . من و اسما نیز اشک می ریختیم. ماه اشک می ریخت ، ملکوت اشک می ریخت، اما گرانبهاترین اشک های دنیا اشکهای حسین بود . وقتی او کودکانه برای تو اشک می ریخت و بی تابی می کرد من دگرگون می شدم، سیاره ها از حرکت باز می ایستادند و نخل های کربلا از غصه خم می شدند. افسوس، افسوس که این خانه ی کاهگلی کوچک دیگر صدای قدم های تو را نخواهد شنید و دستهای صبورت گیسوان پریشان زینب را شانه نخواهد کرد . فاطمه، فاطمه چه طنین دل انگیزی دارد نام تو... اگر نام تو را در خانه زمزمه کنم با بهانه های کودکان چه کنم؟ چگونه بدون تو به خانه باز گردم؟.فریاد، فریاد از روزهای بی رمق و بی رونقی که بی تو خواهد گذشت. از امشب چه اندوه های ناگفته ای با چاه خواهم گفت... فاطمه، فاطمه ، اسما شاهد بود که وداع من با تو حزن ترین وداع ها بود . در غم تو اگر ستاره ها بر زمین بیافتند و خاکستر شوند سزاست. بی تو تمام شبهای من بی صبح باد! بی تو تمام رگهای من غمخانه ی فراق تو باد!

 

تولدم!

۲۲ سال پیش در چنین روزی...

...

امروز روز تکرار من است

و چه زود تکرار می شود لحظه های اردیبهشتیه من!

...تولدم مبارک...!

...

تابستان ۸۶ رفتیم تخت جمشید. از این به بعد هر پستی که خواستم عکسی رو بذارم از عکس هایی که تو تخت جمشید گرفتم استفاده می کنم. هر پست ۳ یا ۴ عکس!...تا وقتی که عکس های مربوطه تموم بشن. این برنامه از پست بعدی شروع می شه.

سفرنامه بندر عباس

پنج شنبه ۱۲ اردیبهشت بندر عباس بودیم. مراسم عقد دختر عمه جانم بود. بعد مراسم که زود هم تموم شد تصمیم گرفتیم که بریم گردشی تو شهر داشته باشیم. مقصدمون ساحل دریا بود که دقیقا رو به روی بازار ماهی فروشان قرار داشت. ولی بعد از گذشت چند لحظه از اومدنمون به این قسمت پشیمون شدیم چون به قدری بوی بد ماهی گندیده می اومد که نزدیک بود حالمون بد بشه. بعد از اون یه سری رفتیم مجمتع تجاری ستاره جنوب. واقعا جای شیکی بود ولی قیمت اجناسش به مراتب شیکتر بود!!! بعد تصمیم گرفتیم که بریم پارک غدیر(دولت) و شام و اونجا بخوریم و ساحل زیبای دریا رو از اونجا تماشا کنیم که متاسفانه بعد از شام هیچ کسی میلی به دیدن ساحل نداشت و همگی خونه رفتن و ترجیح دادن. خلاصه که من و احسان(داداشم) بالاخره درست و حسابی نتونستیم ساحل و ببینیم. اینقدر هم این احسان ما غرغر کرد که بیا و ببین. فکر کنم آخرش این آرزو به دلم می مونه که لحظه ای کنار ساحل زیبا قدم بزنم و صدف های جور و وا جور جمع کنم. لازم به ذکره که من شدیدا دوست دارم کلکسیونی از صدف ها رو جمع آوری کنم اما متاسفانه تا به حال موفق به همچین کاری نشدم.

من و خیاطی

تصمیم گرفتم هنر خیاطی رو یاد بگیرم. همیشه از این هنر بدم می اومد ولی حالا یه هو تصمیمم عوض شد و می خوام که خیاط بشم! قضیه اش مفصله و از اینکه بخوام زیاده گویی کنم خوشم نمی آد و از حوصله شما هم شاید خارج باشه. واسه همین فعلا تا همینجا رو داشته باشید تا بعد ببینم چی پیش می آد.