بستنی/شب یلدا

پسر بچه ای وارد یک کافی شاپ شد و پشت میزی نشست گارسون یک لیوان آب برایش آورد.
پسر بچه پرسید : یک بستنی میوه ای چند است؟
گارسون پاسخ داد : ۵۰ سنت
پسر بچه دستش را به جیبش برد و شروع به شمردن کرد.
بعد پرسید یک بستنی ساده چند است؟
دراین زمان تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.
گارسون  با عصبانیت پاسخ داد: ۳۵ سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت لطفا یک بستنی ساده.گارسون بستنی را آورد و رفت. پسر بستنی را خورد ،  پول آن را پرداخت کرد و رفت.وقتی گارسون بازگشت از آنچه که دید شوکه شد. آنجا در کنار ظرف بستنی خالی ۲ سکه ۵ سنتی و ۵ سکه ۱ سنتی گذاشته شده بود...و این یعنی انعام گارسون...

...

شب یلدا

بهانه ای دارد

برای با هم بودن ما

تا بشکنیم سکوت دلهامان را.

یلدای من، یلدای تو، یلدای ما مبارک!

شروعی دوباره

در سال ۱۹۱۴ آزمایشگاه توماس ادیسون دچار حریق شد.دستگاه هایی که میلیون ها ارزش داشتند و همه کاغذ هایی که به تحقیقات عمری او مربوط می شدند، سوختند و خاکستر شدند.پسر او چارلز این خبر غمبار را شنید و به جستجوی پدر بر آمد و او را در حالی که با لذت به رقص شعله ها نگاه می کرد یافت. ادیسون، چارلز را که دید، به او گفت: مادرت کجاست؟ برو او را پیدا کن و فورا به اینجا بیاور.او هرگز چنین منظره دیدنی را مشاهده نخواهد کرد. روز بعد، ادیسون در حالی که در میان خاکستر های امید و آرزوهایش قدم می زده این کاشف ۶۷ساله گفت: نابودی چقدر منفعت دارد! همه اشتباهات ما سوختند و خاکستر شدند، خدا را شکر!حالا می توانیم از نو شروع کنیم، از سر.

عید من، عید تو، عید ما مبارک!

متبرک است این عید و همراه آن شروع می کنم با نام و یاد خدا...

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...

...

بهارین من تولد من است و اکنون من تازه متولد شده ام. پس آنگونه که دوست می دارم مرا همراهی کنید تا شما را همراهی کنم!.