تمام

فکر کنم تمام شد بهارین!!!

بازگشت خاطرات با ترانه ها!!!

حدود ۱۰ سال پیش! 

...

شب بود و ستاره توی کهکشون 

غم بود و نگاهی رو به آسمون 

با چشم خسته قلبی شکسته 

باز پر شده قلبش از گلایه ها 

باز می گه غماشو با ستاره ها 

طاقت نداره چشم انتظاره 

...   

۱۵ ساله که بودم اولین آلبوم گروه آریان بیرون اومد. بابا یه رادیو ضبط برام خریده بود و اون شده همدم من. هر جا می رفتم کشون کشون اون و همرام می برم. یا کاست شادمهر عقیلی توش بود یا گروه آریان. وقت درس خوندن وقت خواب وقت بازی گوشی و... همیشه همرام بود.

و حالا ۱۰ سال و اندی از اون زمان می گذره. با شنیدن اون آهنگا یاد اون زمان برام زنده می شه. یه حس قشنگی تو این آهنگا بودن که حالا تو آهنگای جوون پسند امروزی وجود نداره و به نظرم اون صداقتی که تو شعرای اونموقع بود حالا نمیشه تو شعرای امروزی پیدا کرد. لطافت عشق تو تک تک واژه ی شعرها بود اما تو آهنگ و شعرای امروزی نمیشه حسش کرد. دلیلش و نمی دونم چی هست ولی میدونم اون زمانها همه چی قشنگتر بود. از آهنگا گرفته تا آدمها و زندگی ها و مهربونی ها و... 

یادش به خیر...

من و دندون عقل و کادو برای همسری!!!

سلام بعد از یک قرن بیکاری و بی عاری و تنبلی و سستی!!(چه قدر تو این مدت صفات خوب داشتم من!!) 

این دو سه روزه خیلی هم بیکار نبودم.  

یکشنبه دندون پزشکی وقت داشتم. واسه یه معاینه معمولی ۲ ساعت و نیم معطل شدم. خلاصه نتیجه این شد که باید دو تا دندون عقل بالایی رو بکشم. دوتای پایینی رو کشیدم ولی بالایی ها رو نه. دوست جون و امروز صبح دیدم. وقتی براش گفتم باید دندون های عقل بالایی رو بکشم گفت این نیمچه عقلی هم که داری از دست می دی. خدا بهت رحم کنه(آخ خدایا اگه این دوسته دشمن کیه پس!!) 

برای دوست جون: تو به دل نگیر با تو نبودم

...

هفته دیگه تولد همسریه. براش یه مفاتیح بزرگ گرفتم. دیدم تو ماه رمضون هی داره می گه بریم این نمایشگاه کنار خیابون مفاتیح بخرم(همون که تو یکی از پستای مرداد ماه نوشتم من و دوست جونی رفتیم و دست از پا درازتر برگشتیم چون هنوز شروع به کار نکرده بود!). ولی آخرش هم نه من نه همسری فرصت نکردیم بریم. منم بهترین کار عمرم و کردم و بعد از ماه رمضونی که نمایشگاه هنوز دایر بود رفتم یه مفاتیح بزرگ گرفتم براش. حالا هم انتظار می کشه تا کادو بشه و روز تولد برسه و منم تقدیم کنم به صاحبش(ووووووییییییییییی چه قدر با کلاس حرف زدم!!) 

... 

بعدا نوشت: امروز ظهر بعد از ناهار وقتی مامان اومد تو آشپزخونه دید ماهی کوچولوی قرمزی که دو ساله داشتیم مرده. دو تا بودن حالا یه دونه شد. همه امون دپرس شدیم. اون خوشکله هم بود. بد جور بهمون عادت کرده بودن.

بی حوصلگی بعد از ماه رمضون!!

الان بیشتر از یک هفته است که از ماه رمضون میگذره. ولی هنوز رو فرم نیومدم!!. همون بی حس و حالی های ماه رمضون از وجودم بیرون نرفته. بیشتر ترجیح می دم بخوابم. تازه هنوز کارایی که قبل از ماه رمضون انجام می دادم و دوباره شروع نکردم. مثل خوندن زبان انگلیسی یا خوندن نهج البلاغه.

 ...

سریال شوق پرواز قسمت اولش که به موضوع اصلی ربط نداشت امیدوارم مقدمه رو زیاد کش ندن. گرچه مقدمه اش هم حرف واسه گفتن زیاد داشت.  

از خیال پردازی تا واقعیت...

یه وقتایی دنیای کوچیکی از آرزوهای خیلی بزرگ برای خودت می سازی که واقعا تو اون دنیای کوچیک می تونی به تک تکشون برسی. لمسشون کنی. باهاشون زندگی کنی. همراهشون لبخند و مهمون لبات کنی.... 

اما یه تلنگر باعث می شه دنیای کوچیک شیشه ای که واسه خودت ساختی بشکنه. تازه اثری از خورده شیشه ها هم باقی نمونه... 

یه لحظه که به خودت میایی می فهمی بین دنیای کوچیکه و بزرگه قده یه نفس کشیدن فاصله است. 

اما تو دنیای کوچیکت تونستی به همه دست نیافتنی هات برسی چون با یه دست دراز کردن تونستی تو چنگت بگیریش اما تو دنیای بزرگه هر چی تلاش می کنی...هر چی گریه می کنی...هر چی دعا می کنی...هر چی این در و اون در می زنی...جوابش فقط یه کلمه است...نه!!!! 

بعضی ها می گن به خواسته هات نمی رسی چون تلاش نمی کنی...بعضی ها می گن حکمت خدا در اینه که تو به این آرزوت نرسی....بعضی های دیگه می گن آدم که نباید به همه خواسته هاش برسه!!!!!...بعضی ها هم می گن خدا می خواد امتحانت کنه....بابا اصلا بی خیالش...

من که می گم  مهم نیست بقیه چی می گن... 

مهم اینه که خدا یه موهبت بزرگ بهت داده...اونم رویای پردازیه...تو واقعیت دنیای بزرگت اگر نمی تونی به خواسته ها و آرزوهای دور و درازت برسی...دنیای کوچیک رویاپردازیت بهترین همدم و همراهته واسه این که به آرزوت برسی...تازه اینجوری قشنگتر هم هست...قبول داری همه چیز تو رویا قشنگتر از واقعیت اتفاق می افته؟ 

و این یه نعمت بزرگه که خداوند به انسانها ارزانی داشته. امیدوارم همه ما آدمها از این نعمت در جهت افکار و اندیشه ها باورهای مثبت بهره گیری کنیم... 

.... 

من همیشه تو این دنیای خیالی خودم و با یه لباس حریر سفید رنگ می بینم که وسط یه گندمزار سبز رنگ در حال گشت و گزارم...و احساس خوبی که این خیال به من میده برام قشنگ و دوست داشتنیه...گرچه این یه آرزو نبود ولی توی دنیای خیالیم همیشه تو این صحنه سبکبال هستم...آزاد و رها از هرگونه تعلقات دنیوی....و این من و آروم می کنه...

نحوه گودری کردن لینک در وبلاگها

باز هم سلام.... 

من تونستم نحوه گودری کردن لینک های تو وبلاگ رو به صورت کامل یاد بگیرم...از وبلاگ فانا.

خواستم شما هم وبلاگتون و به این شکل در بیارید تا از زمان به روز آوری لینک دوستاتون آگاه بشید. راستش تمام مطلب وبلاگ فانا رو در این مورد یکجا کپی کردم(منبع رو هم ذکر کردم دیگه!!). دلیلش هم این بود که خواستم واسه خودم هم این مطلب رو داشته باشم. 

من هم مثل فانا شدیدا پیشنهاد می کنم این لینکدونی رو بسازید چون واقعا واسه وبلاگ نویسان به درد بخور هست...

حالا در ادامه مطلب می تونید آموزش ببینید. خیلی هم راحت هست.

ادامه مطلب ...

خونه تکونی عید فطر!!!

سلااااااااااااااااام 

از این به بعد اینجا رو این شکلی میبینید. امیدوارم مثل من خوشتون بیاد!!! 

ما که واسه عید حسابی به خودمون و خونه و زندگی میرسیم به خودم گفتم به دستی هم سر و گوش اینجا بکشم... 

... 

 پیشاپیش عیدفطر مبارک 

امیدوارم تونسته باشیم توی این یکماه واقعا بندگی خداوند رو به جا آورده باشیم.   

... 

بهارین نوشت: در عین حال که بندگی خداوند کردن سخته ولی وقتی آدم به بندگی واقعی خداوند رسید مشخص میشه که اصلا سخت نیست. چون خدا واقعا به بنده اش تو این زمینه کمک می کنه. تو این مدت یه حسی مدام همین و بهم می گفت. 

موفق باشید.