اتاق من و داداش

بی نظم ترین اتاق خونه اتاق ماست! البته من خودم خیلی سعی می کنم تمیز باشم و در واقع از ریخت و پاش و کثیفی نفرت دارم اما امان از دست داداشم!من و داداشم اتاقمون یکیه!از من کوچیکتره و به دلیل کمبود اتاق مجبور شدیم که یک اتاق و اختیار کنیم.من شلخته تر از اون تو دنیا ندیدم.هر روز مجبور می شم چندین نوبت ریخت و پاش های جناب داداش خان و جمع و جور کنم.دیگه از دست این شلخته گی هاش خسته شدم.هر روز هم سرش غرغر می کنم که تا کی من باید بشینم جمع و جور کنم؟ اونم بی خیال حرفای من به بی نظمی هاش ادامه می ده! دو یا سه هفته پیش کمدش و مرتب کردم ولی حالا بیا و ببین بر سر کمدش چی آورده! تمام لباساش از چوب لباسی افتاده کف کمد و روی هم تلنبار شده.هر روز هم این لباسا رو می ریزه پایین تا لباس مورد نظرش و پیدا کنه وقتی می آم نگاه می کنم می بینم در کمد بازه و لباسا ریخته پایین.از دفتر و کتاباش نگم بهتره چون اینجوری سرتون درد میاد! دلم نمی آد اتاقم و برای سال جدید تمیزش کنم! آخه می ترسم دوباره کثیفش کنه و حسابی لج من و در بیاره! واسه همین اتاقم و تو خونه تکونی گذاشتم دست آخر.خدا بهم رحم کنه!

حواس پرتی های من/هنوز کوچولو هستم!

امروز صبحی که یکی از کلاسامون تموم شد همگی بلند شدیم که بریم بیرون.من و دوست جونم کنار در ایستاده بودیم تا اون یکی دوستمون هم بیاد بیرون که دیدم همینجور که می خندید اومد طرفمون.دیدم کیف منم دستشه!.ای دل غافل! کیفم و فراموش کرده بودم من خیلی حواس پرتم و این مورد تو جمع دوستانم بیشتر نمود پیدا می کنه!تو راه همش دوستام مسخره می کردن. خودم هم من باب خنده گفتم من موندم که خودم و تا به حال چرا گم نکردم!البته تو این مورد شاهکار به خرج دادم! دوست جونم می گفت فکر کن مثلا خوابیدی یه هو روحت تو رو گم کنه و تو عالم رویا سرگردون بشه!بهتره آدرست و رو یه کاغذ بنویسی تو جیب روحت بذاری تا راحت پیدات کنه!...این دوست جونم هم از بس حواس پرتی های من و دیده دیگه داره دستم می ندازه!

 

گاهی وقتا تو آینه دقیق به خودم نگاه می کنم و با خودم فکر می کنم به قیافه ام می خوره که ۲۲ ساله باشم؟هنوز باورم نشده که ۲۲ سالم تا دو ماه دیگه تموم می شه!هنوز فکر می کنم همون دختر بچه ای هستم که تا خطا کرد به خاطر کم سنی و بی تجربگیش بخشیده می شه!ولی واقعیت غیر از اینه!من بزرگ شدم همونطور که تو بچه گی آرزو داشتم یه روز به اندازه ای بزرگ بشم که اطرافیان من و بچه تلقی نکنن.و در واقع به آرزوی بزرگ بچه گی خودم رسیدم و خدا چه قدر زود این آرزو رو بر آورده کرد.خیلی زود و به اندازه یک چشم بر هم زدن.
...

اینم جک با مزه!

عروس وارد یک مجلس می شه، مادرشوهر می گه: صلی علی محمد دشمن جونم اومد عروس می گه: عقرب زیر قالی خواستی پسر نیاری.

روز اول هفته با ورزش و نرمش!/داریم می ریم اردو!

خیلی وقته آپ نکردم.خودم هم دیگه داشت از این پست تکراری حوصله ام سر می رفت! حالا هم اومدم که هر چی به ذهنم رسید بنویسم.هر چی!

بهترین روز هفته به نظر من شنبه است! آخه اول هفته ها آدم با یه انرژی خاصی می تونه کاراش و شروع کنه و من امروز و با انرژی شروع کردم.آخه این ترم صبح ساعت ۸:۳۰ تربیت بدنی ۲ گرفتم.فکر کن اول هفته با ورزش و نرمش شروع بشه! من که شاید ماه ها روی نرمش و نمی بینم این فرصت خوبیه برای اینکه بدنم و از این رکود نجات بدم.با نرمش آدم کلی سر حال می آد.

 

موضوع بعدی اینه که فردا قراره شاگردهای مدرسه عمه ام اینا رو ببرن اردو! عمه ام به منم گفت بیام منم قراره باهاشون برم.البته دوست جون هم قراره باهام بیاد.اینجوری خیلی خوش می گذره و دیگه تنها نیستم.تاب، سرسره، الاکلنک، ماشین برقی، چرخ و فلک، کشتی وایکینگ ها و...کلی ذوق داره ها...از الان دلم داره تالاپ تلوپ می زنه واسه بازیگوشی!...

هوووووووووووووووووووورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بوی بهار

می شنوی؟بوی بهار می آد.بوی خوب نو شدن.اسفند ماه که می آد همه خود به خود یه جورایی به تکاپو می افتن.یکی تو ذهنش این تکاپو شروع می شه و یکی در عملش.عده ای شروع می کنن به خرید کردن و خانه تکانی و ... در واقع حس اومدن سال جدید و به وضوح می تونید تو صورتش و اعمالش ببینید. و عده ای هم تو ذهنشون به تجزیه و تحلیل می پردازن که چه جوری سال جدید و شروع کنن و چه جوری خرج کنن تا برای سال جدید کم نیارن و ...و خلاصه هر جور افکاری که بشه اون و ارتباط داد به سال جدید.زندگی گویی با اومدن سال جدید تغییر می کنه.عده ای تو افکار و عقایدشون دستی می برن و اون و به شدت عوض می کنن و عده ای هم دلشون و از کینه ها و نفرت ها پاک می کنن.تغییر و تحول تو زندگی خیلی لازمه و شروع سال جدید بهترین فرصته که آدم خودش و تغییر بده و عیب هایی که داره و از خودش دور کنه و به جاش خوبی ها رو جایگزین کنه.

 

زندگی با بهار شروع می شه و در تابستان به ثمر می شینه.تو خزون ادامه پیدا می کنه و در زمستان تموم می شه.

 

قدر تک تک لحظه های زندگیتون و بدونید چون لحظه ی خوشبختی همین لحظه ایه که بدون فکر کردن به مشکلات زندگی سپری می شه.قطعا همه ما مشکلات خاص خودمون و داریم که گاهی باید باهاش دست و پنجه نرم کنیم اما این و بدونید که بعضی اوقات بدون فکر کردن به مشکلات هم می شه احساس خوشبختی کرد و این خوشبختی گاهی چنان شیرینه که می شه با یک انرژی مثبت به جنگ با سختی ها و ناملایمات زندگی رفت و دیو مشکلات و از پای در می آورد البته اول از همه با توکل به خدا!!!