می خواهی چه کاره شوی؟

چند هفته قبل یک لحظه عمیق الهام بخش را تجربه کردم.مشغول تمیز کردن یکی از بچه ها بودم که آلیسا دختر پنج ساله مان آمد و روی تخت کنارم نشست.

ــ مامانی وقتی بزرگ شدی می خوایی چی بشی؟

فکر کردم این یک جور بازی با رویاست، و برای اینکه در بازیش شرکت کرده باشم گفتم:فکر کنم وقتی بزرگ شدم مامانی بشم.

ــ تو نمی تونی مامانی بشی چون همین حالا مامانی هستی.وقتی بزرگ شدی می خوایی چی بشی؟

این بار گفتم:خب شاید وقتی بزرگ شدم مبلغ مذهبی بشم.

مامانی،نه! تو همین حالا مبلغ مذهبی هستی.

گفتم:متاسفم عزیزم دیگه نمی دونم باید چی بشم!

ــ مامانی فقط بگو وقتی بزرگ شدی می خوایی چی بشی؟می تونی هر چی بخوایی بشی!

در آن لحظه چنان تحت تاثیر آن حرف قرار گرفته بودم که نتوانستم فورا جواب بدهم، آلیسا هم از من ناامید شد و اتاق را ترک کرد.

آن تجربه چند لحظه ای جایی در اعماق وجودم را تحت تاثیر قرار داد.به این دلیل که دیدم از نگاه دختر کوچکم هنوز هم می توانم آنچه که می خواهم باشم.سنم، شغلم، پنج فرزندم،‌ شوهرم، مدرک کارشناسی ارشدم، هیچ کدام مهم نبودند.

در نگاه کودکانه او هنوز هم می توانستم رویا پردازی کنم و ستاره بچینم.در نگاه کودکانه او آینده من هنوز تمام نشده بود.از نگاه کودکانه او من هنوز می توانستم یک فضا نورد یا یک پیانیست و یا حتی خواننده اپرا شوم.در نگاه کودکانه او من هنوز باید رشد می کردم و فرصت های بسیاری در زندگی ام باقی بود.زیبای واقعی این برخورد دخترم زمانی برایم روشن شد که متوجه شدم او با تمام معصومیتش عین این سوال را از پدربزرگ و مادربزرگش هم پرسید.

آمده است که در کهنسالی از آنچه هم اکنون هستم بسیار متفاوت خواهم بود.من دیگری در حال متولد شدن است... .

و اما شما....وقتی بزرگ شدید می خوایید چه کاره شوید؟!