-
واگن درجه چهار
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 21:01
سلام بر دوستای گلم...خیلی وقت بود تو وبلاگم داستان نذاشته بودم. داستانی که در پایین می خونید از کتاب جانب عشق عزیز است فرو مگذارش انتخاب کردم. امیدوارم خوشتون بیاد. ... در هند قطارها سه درجه دارند. در دوران استعمار هند توسط انگلیسی ها کوپه های درجه یک تنها برای طبقه ی حاکم (انگلیسی ها) در نظر گرفته شده بود. کوپه های...
-
یه تعطیلی دلچسب...
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 17:40
من از روزای تعطیل متنفر بودم اما حالا که می رم سر کار واقعا تعطیلات برام لذتبخشه...اونم فردا که تولد حضرت مهدی (عج) هست...بر همگی دوستان مبارک...
-
مشغله...
دوشنبه 21 تیرماه سال 1389 16:32
سلام به دوستای مهربونم... خیلی وقت بود دلم می خواست بیام و بنویسم اما به قدری سرم شلوغ بود نمی شد. از طرفی مشغله کاری از طرفی مراسم عقد برادرهای همسری نمیذاشت بیام...این دو روز تعطیلی هم فرصت خوبی بود به کارهام برسم. واسه همین الان اینجا هستم. هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز گرمای هوا مفید واقع می شه و دو روز تعطیلی...
-
این روزها...
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 11:19
ترس یا دلنگرانی از آینده باعث می شه آدم مدام دعا کنه...و من این روزها سرشار از دعا کردن هستم... ... می رم کلاس نقاشی(رنگ و روغن). حالا ترم دوم هستم با یک تابلوی نیمه کاره...تا یکی دو ماه دیگه احتمال داره تمون بشه...عکسش و وقتی تمام شد براتون می ذارم.
-
جشن تولد با طعم انتخابات آزاد!!
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 19:16
امروز ۱۹ اردیبهشت تولدمه...دیشب همراه آقایی رفتیم بیرون من و برد بازار تا برام کادو و گل بخره...همراش رفتم کادوی تولد برام گرفت. همون جا جعبه کادو هم خودم انتخاب کردم و حتی تزیینات توی جعبه هم خودم انتخاب کردم. تازه گل فروشی هم که رفتیم خودم گل و انتخاب کردم!! بعد هم خواستیم بریم رستوران که بهمون گفتن رستوران تا ساعت...
-
بزرگترین دارای من؟...
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 19:47
دیشب تو ماشین بودیم و بر می گشتیم خونه رادیو داشت صحبت می کرد دقیق گوش نمی دادم ولی تنها جمله ای که ازش شنیدم این بود: بزرگترین دارایی شما چیه؟ پول؟ ماشین؟ خونه؟و... من یه لحظه به ذهنم رسید که بزرگترین دارایی من خداست...این و کی قبول داره؟....
-
یک آرزوی کوچک اما بزرگ...
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 16:37
در حال حاضر... آسمانم آرزوست... چراش و نمی دونم اما دوستش دارم!!
-
اینم از ۱۳به در امسال...
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 20:13
سلام به دوستای گلم...تو پستای قبلی گفتم که عکس سفره هفت سینم و می ذارم که ببینید...گرچه اونجور که مایل بودم نشد اما آقای همسری کلی ازش تعریف کرد(از من تعریف نکنه از کی بکنه آخه!!) تو این یکسالی که با هم بودیم روزای خوبی رو داشتیم گرچه اتفاقات جور و وا جور زیاد افتاد اما در کل واسه من خوب بود. خیلی بهتر تونستم همسرم و...
-
تبریک سال نو...
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 13:52
سلام به دوستای همیشه همراهم... ۵ روز تاخیر من و در گفتن تبریک سال نو ببخشید...گرفتاری دیگه اجازه نمی ده سر موقع بیام...بهار همیشه برای من زیبا بوده...اما حیف و صد حیف که خیلی زود می گذره...مثل یه چشم به هم زدن...مثل جوونی ما...و مثل خیلی چیزای دیگه ای که شاید وقتی گذشت حسرتش و بخوریم...به هر حال همه چیز در حال...
-
کیک درست کردم دیگه!!
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 18:46
یه وقتایی واسه اینکه آروم بشی....مجبوری کیک درست کنی!!! خنده داره نه؟ ولی من همین کار و کردم و جالب اینکه کیکی که درست کردم فوق العاده خوشمزه شد... پی نوشت:فکر نکنید دیوونه شدم یا اینکه دلم هوای کیک کرده بود که کیک درست کردم...نه!!! فقط واسه اینکه آروم بشم....آخه کیک درست کردن و خیلی دوست دارم!!!!
-
بوی بهار...
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 10:27
حال و هوای بهار یه چیز دیگه است. انگاری که همه چیز رنگ و بوی بهار به خودش می گیره. الان توی شهرم بوی گلای صحرایی داره کولاک می کنه. شبها رو که دیگه نگو...بوی شب بوهایی که من همیشه دوستشون دارم توی هوا غوغایی به پا کرده که بیا و ببین. من و آقای همسری روز جمعه به همراه خانواده رفتیم بیرون. طرفای عصر رفتیم یه خورده تو...
-
من هستم فعلا....
پنجشنبه 29 بهمنماه سال 1388 00:42
سلام بچه ها...ببخشید قول دادم زود بیام ولی نشد...این مدت اینترنت نمی تونستم وصل شم....ولی شاید از این به بعد.... منتظرم باشید...به تک تکتون تو روزای آینده سر می زنم... موفق باشید
-
امتحان و اسباب کشی
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 00:58
دیروز امتحان کامپیوتر داشتم. حالا ساعت چند؟ ۱بعد از ظهر(ساعت از این گندتر نبود بذارن؟!!). با بدبختی تقریبا تونستم دو دور کتاب ICDL درجه 1 رو بخونم. دیگه وقتی گزینه ها به زبان لاتین باشه و همه عملکردهاش هم شبیه به هم و همینطور مطالب خیلی زیاد هم باشه دیگه حسابی نور علی نور می شه!!. تازه فقط چهار مهارت WORD و EXCEL و...
-
بدون تو...
جمعه 18 دیماه سال 1388 23:59
نه از خاکم نه از بادم نه در بندم نه آزادم نه آن لیلی ترین مجنون نه شیرینم نه فرهادم فقط مثل تو غمگینم فقط مثل تو دلتنگم اگر آبی ترین آبم اگر همزاد مهتابم بدون تو چه بیرنگم بدون تو چه بی تابم تقدیم به تو پی نوشت: این شعر و از سایت بانو دات نت کپی کردم.
-
کاشکی از آینده خبر داشتیم!
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 22:33
چه قدر بده آدم از ۱ ثانیه بعدش خبری نداره... کاشکی ما آدمها از آینده خبر داشتیم اونوقت خودمون و برای همه اتفاقات خوب و بد زندگی آماده می کردیم. ولی خداوند این و برای بنده هاش نخواسته. حتما حکمتی داره که ما آدما از اون بی خبریم. کاشکی در همه لحظات زندگی قدر همدیگه رو بدونیم و به هم احترام بذاریم تا بعدا اگر خدای ناکرده...
-
شب یلدا و تولد وبلاگ بهارین
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 20:58
امشب خانواده همسرم اینجا دعوت دارن. از صبح تو آشپزخونه بودم داشتم تدارک می دیدم. کیک خامه ای و دسر باوارا درست کردم و بقیه کارا رو هم مامانم انجام داد. دور هم بودن هم عالمی داره..... ... یه موضوع دیگه اینکه دقیقا دو سال پیش من این وبلاگ و ساختم و حالا این شب یلدا تولد 2 سالگی وبلاگ بهارین هست. بهارین جونم تولدت...
-
بالاخره فارغ التحصیل شدم!
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 16:17
سلام به دوستای گل و گلابم! دیشب جشن فارغ التحصیلیم بود. کلی خوش گذشت. بالاخره منم درسم تموم شد. البته درسم که ترم پیش تموم شد ولی جشنمون و دیشب گرفتن. لباس و کلاه مخصوص واقعا جالب بود. همه یکدست بودیم. دیشب لوح یادبود دادن و امشب هم شام دعوتیم. خلاصه که ما هم مثل بقیه این قصه دانشگاه رفتمون تموم شد.البته امیدوارم آخرش...
-
ضد نور
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 22:43
-
بین العیدین و به عبارتی بین السفرین!
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 15:04
جمعه زدیم به جاده...! رفتیم رفتیم رفتیم تا رسیدیم به لب دریا و بندر پهل و بعد هم ماشین ها رو سوار کشتی بزرگی کردیم و رسیدیم لافت. از اونجا هم با ماشین سفر آغاز کردیم و رفتیم بندر درگهان و بعد از کلی گشتن تو بازارا و پاساژای بزرگ رفتیم طرف قشم...بعد از ناهار هم رفتیم ساحل دریا و قایق سواری و... عصر شنبه که روز عید...
-
وقت طلاست؟!!
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 14:11
وقتی نگاه می کنی می بینی ۸ ماه از سال گذشته و این اوج گذر زمان و نشون می ده...عمر من و تو داره می گذره به چه آسونی...دلم خیلی میگیره...از اینکه به معنای واقعی کلمه هیچ کدوم از ما ادما قدر زمان و نمی دونیم... وقت طلاست؟! از طلا هم قیمتی تره اما ما آدما وقتی یک تکه طلای ناقابل و گم می کنیم چه قدر تو سر خودمون می زنیم...
-
خوشبختی ما!
شنبه 16 آبانماه سال 1388 14:32
من و تو خوشبختی رو به دست می آریم! در واقع من و تو همین الان هم خوشبختیم! فقط کافیه اون و با چنگ و دندون نگه داریم! و به هیچ کسی اجازه ندیم با دخالت های بیجاشون من و تو رو از هم دلخور کنن! و این چیزیه که تو می خوایی و راضی بودن تو برای من خوشبختیه واقعیه...
-
امان از زبانی که بی اراده اظهار فضل می کنه...
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 21:53
گاهی وقتا حرفام نیش دار می شه دلم نمی خواد اما ناخواسته...خیلی اتفاقات می افته از خودم متاسف می شم از خودم بدم می آد از خودم دلگیر می شم ولی به خداوندی خدا قصدم رنجوندن نیست دهن که بی اراده باز می شه هزار و یک مشکل به وجود می آد خدایا این زبونی که گاهی وقتا بی در و پیکر می شه رو خودت حفظ کن و اراده اش و به دست...
-
خودخواهی
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 00:38
من دیروز نوع دیگری از خودخواهی را دیدم... عجیب نیست! چون همیشه خودخواهی در نوع خاص خود درون انسان ها ظهور می کند...
-
پاییزی برای من
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 15:12
بوی پاییز رنگارنگ می آد راستی کی گفته پاییز قشنگ نیست؟ پاییز برای من پر از حس بودنه اگر چه طبیعت راه فنا شدن در پیش داره اما من فکر می کنم احساسات ما با وجود پاییز گل می کنه!! ... تو این شبهای ارزشمند قدر، بهارین تنها مانده در راه رو فراموش نکنید...
-
مـــــا
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 21:44
دلتنگی آسمون بهونه است وقتی تو نباشی!!
-
افکار دره پیت ما!!!
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 17:29
یک لحظه بر می گردی می بینی این اون چیزی نبوده که می خواستی... احساس بدبختی می کنی... بر عکسش هم می تونه باشه...شاید دقیقا اون چیزی که می خواستی بوده و این برای تو واقعا خوشاینده و احساس خوشبختی می کنی... از خوشبختی تا بدبختی ما چه قدر راهه؟ این و کسی می دونه؟ شاید به اندازه طول موج افکار ما. شاید این افکار ما باشن که...
-
رمضانی...
شنبه 31 مردادماه سال 1388 21:59
سلام سلام به دوستای گل و گلابم... امیدوارم از ماه رمضان به خوبی استفاده کنید... التماس دعا
-
شلوغی های این روزا!!
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 16:40
سلام قول داده بودم بعد از امتحاناتم بر می گردم و کلی از کارایی که می خوام انجام بدم بگم. ۱۰ تیر ماه امتحاناتم تمام شد و من یه نفس راحت کشیدم... ۱۴ تیرماه و شب تولد حضرت علی هم جشن عقدم بود. از بعد از امتحانات در تکاپوی برگزاری جشن بودیم. چند روز بعدش هم مشغول استراحت(البته من تنها!!) بودم. چون از همه خسته تر من...
-
خار گل دار یا گل خار دار؟
شنبه 20 تیرماه سال 1388 22:31
مساله این است!! بفرمایید...
-
جوونی!!
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 13:53
جوانی! می گذرد از پهنای آسمان! سایه به سایه ثانیه ها همراه با تند باد عمر دل می تپد... منتظر است آغوش می گشاید... مرگ به رویش لبخند می زند!!! ... این نوشته همینجوری به ذهنم اومد منم نوشتم... با شنیدن آهنگ خاصی دلم هوای گذشته ها می کنه...زمان نوجوانی...یاد ایام قدیم به خیر...چیزی که گذشت بر نمی گرده...از لحظه لحظه های...