۱۰/خدایا/دروغ بزرگ/اشک خدا

خدایا بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم.هرکجا آزادگی هست ببخشایم و هر کجا غم هست شادی نثار کنم. الهی توفیقم ده که بیش ازطلب، همدلی همدلی کنم .بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم .(دکترشریعتی)

...

یک یونانی می گوید:ایرانی ها راستگو و یونانی ها دروغ گو هستند.
پس اگر یونانی ها دروغ گو هستند،آن شخص یونانی دروغ گفته است و عکس حرف او صحیح است،یعنی یونانی ها راستگو و ایرانی ها درغ گو هستند.
حالا اگر یونانی ها راست گو هستند چرا آن شخص یونانی در ابتدا دروغ گفته است؟...

...

کوچیک تر که بودم فکر می کردم باران اشک خداست ولی مگر خدا هم گریه می کند؟ چرا باید خدا دلش بگیرد؟دوست داشتم زیر باران قدم بزنم تا بوی خدا را حس کنم اشک خدا را در کاسه ای جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم.

۹/حراج/مسلمانان افتخار کنید/یادمان باشد

- « آقا ! وجود پاک مرا چند می خری ؟!»
- « به به ! چه چشم ناز و قشنگی !چه دختری !

چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی ؟
یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !

اسمت چه بود ؟ اهل کجایی ؟ ندیدمت !...»
دختر ، هراس ، دلهره : « ها ؟ چی ؟ بله ! ... پری !

اهل حدود چند خیابان عقب ترم »
- « نزدیک نانوایی سنگک ؟»... - « نه! بربری »

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود
زیر نگاه هرزه یک مرد مشتری

-« کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو ! بله !»
- « امشب بیا به خانه آقای اکبری »

« زن هم مصیبت است ! بله ! چشم ! آمدم !
هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری ! »

از خیر او گذشت و فقط گفت :« حیف شد !
امشب برو سراغ خریدار دیگری »

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :
« حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟!»...
...

پی نوشت: چی می تونم بگم؟ اصلا چی می شه گفت؟!...

 

...

مسلمانان افتخار کنید: در یک بیمارستان روانی در آلمان که غیر مسلمان هم هستند روزانه ۴ ساعت برای بیماران قرآن پخش می شود و پزشکان این بیمارستان معتقدند آزمایشاتشان نشان داده که گرچه بیماران معنی این اصوات را نمی فهمند ولی برایشان آرامش بخش است.

...

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد که جواب کینه را با کمتراز مهر ندهم
یادم باشد باید دربرابر فریادها سکوت کرد.

پی نوشت:یادمان باشد تا وقتی که هستیم باید جوانمردانه زندگی کنیم.

وقتی به سن تو بودم/دو راهب

داییم پرسید : چه طور به مدرسه می روی؟
گفتم : با اتوبوس.
داییم لبخند زد و گفت : من وقتی به سن تو بودم پا برهنه می رفتم ، آن هم ۱۲ کیلومتر.
داییم پرسید : چقدر بار می توانی برداری؟
گفتم : اندازه یک کیسه گندم.
دایم خندید و گفت : وقتی به سن تو بودم ارابه می کشانیدم و گوساله از جا بلند می کردم.
داییم پرسید : چند بار تا به حال دعوا کردی؟
گفتم : دوبار ، هر دو بار هم کتک خوردم.
داییم گفت :وقتی به سن تو بودم هر روز دعوا می کردم ، یک ذره هم کتک نمی خوردم.
داییم پرسید : چند سالته؟
گفتم : نه سال و نیم.
آن وقت دایی بادی به غبغب انداخت و گفت : من وقتی به سن تو بودم ...ده سالم بود. 

... 

دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بی درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند. راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: دوست عزیز!ما راهبان نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی. راهب اولی با خونسردی و با حالتی بی تفاوتی پاسخ داد: من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی!

خدا بیشتر است/مثل سیب

خدا بیشتر از آن چه قصه ها می گویند،
مهربان است،
خدا بیشتر از آن چه مادربزرگ ها می گویند،
بخشنده است،
خدا،بیشتر از آنچه می گویند است!. 

... 

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی بشوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند. سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل ازآنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع باشد که بتواند از درخت بالا بیاید.

منبع:سیب کوچولو و هویج کوچولو

سهل انگاری تایپیست

امروز بهارین دیوونه شده. امروز مخش هنگ کرده.امروز رفته کارای تایپ تحقیقات آماده شده رو تحویل گرفته ولی همین که می آد تحقیق و یک نگاهی بندازه می بینه که کلی عیب و ایراد داره.با وجودی که به تایپیست گفته کجاهاش اشکال داره ولی تایپیست سهل انگاری کرده. یا وقت نداشته یا حوصله اش نشده یا دقت کافی نداشته که درستشون کنه. حالا با اینهمه پولی که برای پرینت و کپی و رایت سی دی داده بازم باید بره اشکالاتش و بگیره و دوباره باید کلی پول پرینت و کپی و سی دی رایت شده رو بده. شما بودی مغزت قفل نمی کرد؟آخه چرا اینهمه سهل انگاری؟ خوبه که من رو چک پرینت اشکالاتش و درشت و با خودکار قرمز نوشتم!!!باید دوباره عصری برم.دعا کنید که دوباره برش نگردونم.

 

من خدا را دارم

زاهد پیری به بارگاه قدرتمند ترین پادشاه دوران دعوت شد. پادشاه گفت: به مرد مقدسی که با اندک چیزی راضی می شود، غبطه می خورم.زاهد پاسخ داد: اعلی حضرت، من به شما غبطه می برم که زودتر از من راضی می شوید.پادشاه با آزردگی گفت : منظورت چیست؟ تمام این سرزمین از آن من است .زاهد گفت: دقیقا. من آهنگ کرات را دارم، رودها و کوهسارهای سراسر جهان را دارم.ماه و خورشید را دارم، چون در روان خود، خدا را دارم. اما اعلی حضرت شما فقط همین قلمرو را دارید.

سیاست/خدا چه شکلیه؟!

یک ایرانی به پسرش می گه می خوام برات زن بگیرم. پسر می گه نه حالا باشه برای بعد. پدر میگه دختر بیل گیتسه نمی خواهی؟ پسر لبخند میزنه و میگه باشه. بعد میره پیش بیل گیتس و می گه دخترتو عروس نمی کنی؟ می گه نه! میگه پسر من معاون رییس جمهوره ها .بیل گیتس لبخند می زنه و میگه: باشه. بعد میره پیش رییس جمهور میگه معاون نمی خوای میگه نه. میگه  اگه داماد بیل گیتس باشه چطور؟ رییس جمهور لبخند می زنه و میگه باشه. سیاست رو داری؟ 

... 

دنی یک پسر بچه پنج ساله بود که برادر کوچکش را که تازه متولد شده بود خیلی دوست داشت. یکی از روزها دنی از پدر و مادرش خواست که او را با نوزاد تنها بگذارند. پدر و مادر دنی از این خواسته او متعجب شدند و زود در خواست او را رد کردند. دنی هر روز این درخواست خود را با پدر و مادرش در میان می گذاشت ولی آنها مخالفت می کردند. آنها با وجودی که رفتار محبت آمیز و خالی از حسادت دنی را نسبت به کودک مشاهده می کردند باز هم دلشان به این کار رضایت نمی داد و از این می ترسیدند که دنی او را مورد آزار قرار دهد. روزی مادر و پدر دنی با توجه به اصرارهای زیاد او مبنی بر تنها گذاشتن دنی با کودک تصمیم گرفتند که درخواست او را قبول کنند ولی او را زیر نظر داشته باشند تا اگر احیانا خواست کودک را آزار دهد آنها زود جلوی عمل دنی را بگیرند. وقتی دنی فهمید که اجازه دارد با برادر کوچکش تنها باشد با خوشحالی به سوی اتاق نوزاد رفت. پدر و مادر دنی از کنار در حرکات دنی را مشاهده می کردند. آنها دیدند که دنی روی تخت نوزاد خم شد و گفت: برادر کوچولو می شه بهم بگی خدا چه شکلیه؟ تو تازه از پیش خدا اومدی و می دونی ولی من خیلی وقته که دیگه تصویر خدا رو فراموش کردم!

دانه باشیم/گل سرخ

در میان هر سیب دانه ی محدودیست
در دل هر دانه سیب های نامحدود
چیستانیست عجیب
دانه باشیم نه سیب 

... 

کجاست آن گل سرخ که در دستهای تو بود
و بی دریغ نثارش می کردی
بی آنکه رازهای درونش را بشناسی!
که در رنگش نبود،چرا که گل نابیناست
که در عطر شیرین زوال ناپذیرش نبود
و نیز در سبکی برگ هایش
گل سرخ بسی دور از اینهاست.
می تواند ستونی سنگی باشد گل سرخ
یا آسمانی پر از فرشته ها
یا شادمانی الهه ای که او را نمی بینی
یا سیاره ای نقره ای در آسمانی دیگر.
یا یک نقاشی ازلی شکوهمند
که دیگر شکل گل سرخ ندارد.
  

بورخس آرژانتینی