واگن درجه چهار

سلام بر دوستای گلم...خیلی وقت بود تو وبلاگم داستان نذاشته بودم. داستانی که در پایین می خونید از کتاب جانب عشق عزیز است فرو مگذارش انتخاب کردم. امیدوارم خوشتون بیاد.
...
در هند قطارها سه درجه دارند. در دوران استعمار هند توسط انگلیسی ها کوپه های درجه یک تنها برای طبقه ی حاکم (انگلیسی ها) در نظر گرفته شده بود. کوپه های درجه دو مخصوص طبقات بالای جامعه ی هند بود و کوپه های شلوغ و کثیف درجه سه با صندلی های چوبی اکثریت مردم هند (فقرا) را در خود جای می داد.

گاندی که وحدت خود را با فقرا از طریق شبیه کردن زندگی خود با زندگی آن ها تحقق عینی بخشیده یود همواره برای پی گیری مبارزاتش با واگن های درجه سه سفر می کرد.

وقتی کسی دلیل این امر را از او پرسید به سادگی پاسخ داد: چون واگن درجه چهار نداریم.

یه تعطیلی دلچسب...

من از روزای تعطیل متنفر بودم اما حالا که می رم سر کار واقعا تعطیلات برام لذتبخشه...اونم فردا که تولد حضرت مهدی (عج) هست...بر همگی دوستان مبارک...

مشغله...

سلام به دوستای مهربونم... 

خیلی وقت بود دلم می خواست بیام و بنویسم اما به قدری سرم شلوغ بود نمی شد. از طرفی مشغله کاری از طرفی مراسم عقد برادرهای همسری نمیذاشت بیام...این دو روز تعطیلی هم فرصت خوبی بود به کارهام برسم. واسه همین الان اینجا هستم. هیچ وقت فکر نمی کردم یه روز گرمای هوا مفید واقع می شه و دو روز تعطیلی نصیبمون بشه. بهتون قول داده بودم تابلوی نقاشیم و وقتی تموم شد بذارم ببینید. بفرمایید...

  

 

تابلوی جدیدم و شروع کردم. وقتی تموم شد عکسش و می ذارم ببینید.

در ضمن ۵شتبه با همسری داریم میریم مشهد...یه کادوی دلنشین مربوط به اولین سالگرد عقدمون از طرف آقای همسری. ۱۴ تیر ۸۸ چه قدر زود شد ۱۴ تیر ۸۹. تو حرم به یاد همه اتون هستم...امیدوارم نصیب شما هم بشه. بعد از اینکه برگشتم پیش همه اتون میام...

همیشه موفق باشید.

این روزها...

ترس یا دلنگرانی از آینده باعث می شه آدم مدام دعا کنه...و من این روزها سرشار از دعا کردن هستم... 

... 

می رم کلاس نقاشی(رنگ و روغن). حالا ترم دوم هستم با یک تابلوی نیمه کاره...تا یکی دو ماه دیگه احتمال داره تمون بشه...عکسش و وقتی تمام شد براتون می ذارم.

جشن تولد با طعم انتخابات آزاد!!

امروز ۱۹ اردیبهشت تولدمه...دیشب همراه آقایی رفتیم بیرون من و برد بازار تا برام کادو و گل بخره...همراش رفتم کادوی تولد برام گرفت. همون جا جعبه کادو هم خودم انتخاب کردم و حتی تزیینات توی جعبه هم خودم انتخاب کردم. تازه گل فروشی هم که رفتیم خودم گل و انتخاب کردم!! بعد هم خواستیم بریم رستوران که بهمون گفتن رستوران تا ساعت ۱۰ بیشتر باز نیست. که مجبوری رفتیم یه پیتزایی...

خب اینم از جشن تولد من...از آقایی هم کمال تشکر و دارم... 

امروز صبح علاوه بر آقایی و دوس جون و خواهر شوهرم همراه اول هم برام پیام تبریک فرستاده بود که خیلی واسم جالب بود. 

خب تا بعد...

بزرگترین دارای من؟...

دیشب تو ماشین بودیم و بر می گشتیم خونه رادیو داشت صحبت می کرد دقیق گوش نمی دادم ولی تنها جمله ای که ازش شنیدم این بود: 

بزرگترین دارایی شما چیه؟ پول؟ ماشین؟ خونه؟و... 

من یه لحظه به ذهنم رسید که بزرگترین دارایی من خداست...این و کی قبول داره؟....

یک آرزوی کوچک اما بزرگ...

در حال حاضر... 

آسمانم آرزوست... 

چراش و نمی دونم اما دوستش دارم!!

اینم از ۱۳به در امسال...

سلام به دوستای گلم...تو پستای قبلی گفتم که عکس سفره هفت سینم و می ذارم که ببینید...گرچه اونجور که مایل بودم نشد اما آقای همسری کلی ازش تعریف کرد(از من تعریف نکنه از کی بکنه آخه!!)  

تو این یکسالی که با هم بودیم روزای خوبی رو داشتیم گرچه اتفاقات جور و وا جور زیاد افتاد اما در کل واسه من خوب بود. خیلی بهتر تونستم همسرم و بشناسم و به اخلاقیاتش پی ببرم. در کل خدا رو شکر همون جوری بود که از خدا می خواستم. واسه عیدی هم آقای همسری بهم یک اودکلن هدیه داد به همرا یک ربع سکه. ازش کلی ممنونم.

۱۳ به در رفتیم باغ یکی از آشناهای آقای همسری. سر ناهار ۲ از پسرا حسابی صورت چند تا از مردای فامیل و ماستی کردن و سر همین قضیه کلی خندیدیم. اونا هم تا روی اون دو تا رو کم نکردن سرجاشون ننشستن. خیلی با مزه بود. عصر هم دو گروه شدیم بازی لب پر گاله(یه بازی محلی لاری) کردیم. دو تا چاله کوچیک رو به روی هم با فاصله حفر می کنن و نفر اول از گروه اول یکی از پاهاش رو می ذاره تو چاله و باید یه دونه سنگ به اندازه کف دست و پرت کنه تو چاله بعدی که مال گروه دومی هست. اگر انداخت که یه نفر از گروه دوم حذف می شه و نفر بعدی از گروه دوم شروع می کنه به انداختن سنگ اگر افتاد که نفر اول گروه اول حذف می شه و گرنه این دو نفر اونقدر بازی رو ادامه می دن تا یکیشون حذف بشه و نوبت نفرات بعدی از دو گروه بشه. گروه بازنده که زودتر نفرات گروهش حذف شد به گروه برنده کولی می ده. اینم از بازی لب پر گاله.  

همیشه موفق باشید...

تبریک سال نو...

سلام به دوستای همیشه همراهم... 

۵ روز تاخیر من و در گفتن تبریک سال نو ببخشید...گرفتاری دیگه اجازه نمی ده سر موقع بیام...بهار همیشه برای من زیبا بوده...اما حیف و صد حیف که خیلی زود می گذره...مثل یه چشم به هم زدن...مثل جوونی ما...و مثل خیلی چیزای دیگه ای که شاید وقتی گذشت حسرتش و بخوریم...به هر حال همه چیز در حال گذره...در حال تموم شدنه و در عین حال نو شدن...چشم به هم بذاریم می بینیم که سال ۸۹ هم در حال تموم شدنه پس بهتره فقط و فقط ازش استفاده مفید ببریم...  

موفق باشید

کیک درست کردم دیگه!!

یه وقتایی واسه اینکه آروم بشی....مجبوری کیک درست کنی!!!

خنده داره نه؟

ولی من همین کار و کردم و جالب اینکه کیکی که درست کردم فوق العاده خوشمزه شد...


پی نوشت:فکر نکنید دیوونه شدم یا اینکه دلم هوای کیک کرده بود که کیک درست کردم...نه!!! فقط واسه اینکه آروم بشم....آخه کیک درست کردن و خیلی دوست دارم!!!!