معلوم نیست/امید به زندگی

موقعی که گاگارین به فضا رفته بود خبرنگاری به در خانه اش می رود و از بچه اش می پرسد :
بابات کجاست؟
بچه میگوید : رفته است به فضا
می پرسد : کی برمی گردد ؟
میگوید: ساعت ۲ و ۳۵ دقیقه و ۷ ثانیه
بعد می پرسد : مامان کجاست ؟
جواب می دهد : رفته نان بخره
می پرسد: کی برمی گرده ؟
می گوید: معلوم نیست...!
  

 دکتر علی شریعتی 

... 

امروز خانمی مسن وارد خانه سالمندان شد، بسیار خوشبو و با لباس های آراسته و چشمانی که از شدت ضعف تقریبا نابینا بود. شوهر این خانم به تازگی فوت کرده بود، بنابراین او آمدن به خانه سالمندان را ضروری می دید. پس از اینکه مدت ها در دفتر خانه سالمندان منتظر ماند، وقتی به او گفتند که اتاقش حاضر است با لبخند از جایش برخاست. همچنان که با کمک واکر به سمت آسانسور می رفت، من به عنوان پرستار خانه سالمندان به توصیف اتاق کوچکش پرداختم...اما قبل از اینکه صحبتم تمام شود او مشتاقانه، همچون کودکی ۸ ساله که اسباب بازی جدیدی به او هدیه داده اند به من گفت: من اتاقم را دوست دارم.

به او گفتم:خانم جونز! شما که هنوز اتاقتان را ندیده اید. فقط چند لحظه دیگر صبر کنید.

او پاسخ داد: جوابی که به شما دادم هیچ ربطی به دیدن یا ندیدن اتاق ندارد. خوشبختی آن است که فراتر از زمان، آن را مشخص کنی.اینکه اتاقم را دوست دارم یا نه، ربطی به چیدن وسایلش ندارد.بلکه کاملا به این بستگی دارد که من چگونه برای ذهنم برنامه می ریزم. همین الان تصمیم گرفتم که اتاقم را دوست بدارم. این همان تصمیمی است که هر روز صبح موقع برخاستن از خواب می گیرم.

صبح ها دو راه پیش رویم است: می توانم تمام روز را در رختخواب بمانم و مشکلات اعضای از کار افتاده بدنم را بشمرم یا اینکه از رختخواب بیرون بیایم و خداوند را به خاطر همان اعضایی که هنوز کار می کنند شکر کنم.هر روز هدیه ای از طرف خداوند است و من تا زمانی که زنده ام به روز جدید می اندیشم.سنین کهولت همچون حساب بانکی است. از هر آنچه که در آن پس انداز کرده اید، برداشت می کنید. پس نصیحتم به شما این است که در حساب بانکی خاطراتتان، فقط خوشی و سعادت پس انداز کنید و خاطرات نارحت کننده را دور بریزید.